×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

زميمه هاي عاشقانه

خانه ويران، دل پريشان مي روم رو به سوي كوي جانان مي روم مي روم آنجا كه ياران رفته اند در مصاف عهد و پيمان رفته اند خوشتر از ايام وصل يار نيست اين زمان را هيچ كاري كار نيست كار دل را همت دلدار بود ورنه دل از كار خود بيمار بود دل زدرد و درد را پيمان به دل زين ميان من مانده ام باري خجل اين ندانستم كه دل چون مي رود وان نپرسيدم كه چون خون مي خورد آن بلا كز يار مي آيد نكوست وان نكويي كز بلا خيزد از اوست آن بلا كو خوان نعمت مي نمود نعمتي را يك بلا از كف ربود خانه دل را بلا آباد كرد اين بلا صد مبتلا آزاد كرد مبتلا را شوق ديگر در سر است در دلش افسانه صد اختر است اختري چون اخگر سوزنده رو مرهم هر درد بيدرمان از او درد و درمان نزد عاشق خوذ يكيست كيست آن عاشق نداند درد چيست درد را درمان كني افزون شود هم بدينسان عاشقي مفتون شود چونكه مفتون شد دل از كف مي رود پاي كوبان با ني و دف مي رود مي رود آنجا كه ياران رفته اند در مصاف عهد و پيمان رفته اند راستي دل از چه شيدا مي شود؟ آرزو در سينه پيدا مي شود؟ مي برد آنجا تو را كو چاره نيست چاره اي بر اين دل بيچاره نيست سينه مالامال خون و درد و رنج اي بسا از رنج مي آيي به گنج گنج رنج تو مقامي ديگر است مي رسي آنجا كه آنجا دلبر است دلبر از شوق وصالت مست مست پرده بيگانگي از هم گسست آدمي از خاك بر افلاك شد گاه از اوج فلك در خاك شد خاك را آيينه عبرت بدان پست و بالا رفتن فطرت بدان فطرت ما را نكو بر بافتند ليك مردم راه ديگر تاختند ره تو را خود رهنمايي مي نمود هيچگه از خود نپرسيدي چه بود عاشق خود گشته اي اي بيخبر زين سبب هر دم فزايد درد سر جز هوس در دل نداري توشه اي بر نچيدي زعاشقي تو خوشه اي عاشقي كار دل بيمار نيست آنچه از صورت برآيد كار نيست خانه دل جز حريم يار نيست زين سبب دل خانه اغيار نيست چونكه دل را از هوس پر كرده اي بي جهت ياد زر و در كرده اي در تو جز عشق نبود در جهان عشق را سرمايه اي جاويد دان چون زمان را و مكان را ساختند عشق را در جوهرش انداختند عالم از عشق است مي گردد به نظم ورنه هر ذره كند آهنگ رزم تا دلت از درد پر گوهر نشد داستان عشق تو چون زر نشد چون ندانستي كه درد عشق نيست پس دلت با عشق هم همخانه نيست عشق فرياد دل و دلدادگيست غير دلبر با همه بيگانگيست عشق دريايي پر از جوش و خروش در دل عاشق نوايي پر زجوش چون سرود عشق امد در ميان پس جهاني در وجودت شد عيان عشق را افسانه ها در پي بود چون نمي داني مگو پس كي بود؟ عشق در دل شور و افسون مي كند خانه دل را پر از خون مي كند عاشق از درد درون لب بسته است از فراق يار خود دلخسته است روز و شب در كوي دلبر مي رود در خيالش نشئه از وي مي شود چون هواي يار در سر داشته است عشق را بذر محبت كاشته است عشق از خون و جنون دم مي زند گاه در دل شوق و گه غم مي زند عشق اضطرلاب ديگر مي شود عاقبت دل هم به سويش مي رود مي رود آنجا كه جانان رفته اند در مصاف عهد و پيمان رفته اند
دوشنبه 27 دی 1389 - 3:52:23 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

8376 بازدید

9 بازدید امروز

14 بازدید دیروز

27 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements